تراوشات مغز یه آدم ساده



ببین من یه ترسی از گروه درمانی دیشب ورم داشته که توهم بزنم من خیلی خفن و متفاوتم.
ولی حس می‌کنم دیده نشدنم خیلی به خاطر این بوده که یه سری اطرافم بودن که همین فکر کورشون کرده بود و منو نمی‌دیدن.
می‌ترسم از اینکه یکی مثه خودم تو زندگیم پیدا شه و نبینمش.
از دیشب شور و غوغایی تو مغزمه که هی مغزم سعی می‌کنه خفش کنه و ازش در بره.
هیچوقت این همه آدم یه جا به خاطر رنج وحشتناکی که کشیدم و شک داشتم که توهمه یا واقعیت باهام همدردی نکرده بودن.
یه جورایی دیشب فهمیدم که غمم بی‌دلیل نیست،بی‌ارزش نیست.
عصبانیتم درسته».
می‌فهمم که احساسات نهایت حقیقت رو به آدم می‌رسونن ولی راستش انگار خیلی حقیقت‌ها تو جمع معلوم میشن و من از این جمعی که همیشه آرزوشو داشتم محروم بودم.
دیشب احساساتم رو باور کردم ولی تو ذهنم یه صدایی میزنه تو ذوقم و البته تعدیلم هم می‌کنه و میگه : این فقط تو نیستی که رنج می‌بری!یادت باشه همه قصه‌ی خودشونو دارن.»
می‌دونی این درست هست،ولی از این صدا بدم میاد و می‌ترسم چون مامانم همیشه هر مشکلی رو بهش گفتم گفته : همه همینجورین!».انگار چون همه یه دردی دارن و خیلی دردها بدتر از تو هستن باید خفه شی!انگار بی‌ارزشه احساس و مشکلت.
ولی راستش این صداعه با اینکه حالمو بد می‌کنه و یه بخشیش صدای مامانمه،حس می‌کنم یه بخشیشم صداییه که منو از گم شدن نجات میده.
به آدمایی مثل خودم و یا بدتر از خودم فکر می‌کنم که اون بیرون می‌بینمشون و نمی‌بینمشون.
با چیزایی که تجربه کردم هیچ چیز جز خوب کردن حال بقیه و اینکه بهشون بگم احساساتشون مهمه آرومم نمی‌کنه.
شاید اگه شما تو وضعیت منِ یه سال قبل (الی ۵ سال قبل)باشین بگین دارم چرت می‌گم.چرا باید احساسات ما مهم باشه؟
باور کنین که هست.طولانیه چراش و تجربی و من تجربش کردم».
احساسات همه‌ی آدما ارزش شنیده شدن دارن.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رشدانه بازرگانی خلیج فارس شرکت برق یار آسیا دراما Vetr | وتر پورتال املاک و مستغلات ترک فیلم الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین و ائمه اطهار علیهم السلام شرکت مسافربری میهن نور آریا آموزش اسکیت